18ماهگي نفسم و آخرين واكسن بدجنس
ماماني قربونه قشنگيهات و شيرين زبونيهات بشم يك سال و نيمه شدنت مبارك پرنسس رؤياهام ديگه جدي جدي اين زيباروي من بزرگ داره ميشه و هر روز با وجود با ارزشت تو زندگيمون و جذابيت و شيرينكاريهات بيشتر و بيشتر من و بابايي رو مجنون خودت ميكني الهييي دورت بگردم فرشته عزيزم قربونت بشم از روز قبل واكسن زدنت من شب خواب به چشمام نيومد صبح هم با دلهره شديد قبل از رفتن بهت قطره استامينوفن دادم شايد يه ذره از درد دختر قشنگم كمتر بشه اول رفتيم اتاق كنترل وزن و قدت كه شكرخدا همه چيز فرشته كوچولوم عالللي بود بعدش رفتيم اتاق وحششت ماماني حسابي دست و پام ميلرزيد وقتي آستين لباست بالا كشيدن بي اختيار زدم زير گريه آخه يه آمپول واسه دست و يكي تو پاهات و قطره تلخ فلج اطفال هم بايد ميخوردي خلاصه چي از من گذشت فقط خدا ميدونه ، خانم پرستار وقتي منو ديد گفت مامان برو بيرون آخه شما تو بغل مامان مينا بودي من گفتم نه خودم رو كنترل ميكنم آخه ميخوام دخمليم موقع زدن آمپول با ديدن من احساس امنيت داشته باشه خلاصه شما گريون منم اينطوري اما شكرخدا همه چيز به خوبي گذشت و ناراحتي و دلهره من از هر چندماه يه واكسن به پايان رسيد
یک سال و نیم شدنت مبارک عروسکم
الهی من فدای اوتاد (افتاد) گفتنت بشم
برای دیدن بقیه عکسها لطفاً ادامه مطلب....
پرنسس در جایگاه...
عکس دخملی خوشگلم پشت ویترین آتلیه