20 ماهگی نفس ماما بابا
نفس مامانی 20 ماهگیت مبارک
جونم عمرم نفسم خانووومم دختر 20 من 20 ماهه شدی خانم شدی ماه شدی دیگه با شیرین زبونیهات و رفتارهای ملوس دخترونت هر روز بهم یادآوری میکنی که داری خانمی میشی ومن کلیی دلم واسه نی نی بودنهات تنگ میشه و اما عاشق و بیقرار هر روز قد کشیدن و بزرگتر شدنت هستم، از صحبتهات و کلمات شیرینی که میگی بگم که ماشالله باید چند روز فقط تایپ کنم چون دیگه مثل طوطی هرچیزی با اون زبون شیرین بچگیت بزبون میاری و دل مارو غش میبری همه چیز هم میشناسی از میوه و خوردنی و کارتهای صدآفرینت تا اشیا و وسایل دوروبرت، خواستهات رو با جمله بندی شیرین ازم میخوای بیش از اندازه هم به بابایی یا بقول خودت باباشی وابسته ای تمام عصر باید باهم بزنین در در و ماشین گردی و خوش بگذرونین حتی تو مهمانی ها هم به باباشی چسبیدی تا من خوب دیگه همینه از قدیم گفتن دختر بابایی کامله واسه پرنسس من که این عین حقیقته بابا و دختر شدن دیوانه و مجنون هماما یه اتفاق بد 12 فروردین بود خونه ماما مینا یا بقول خودت ماما منا دعوت بودیم موقع ناهار وسط من و بابایی نشسته بودی یهو در یه چشم بهم زدن گفتی کاشق(قاشق) بده که ناخواسته دستت رفت تو کاسه غذا که داغم بود وای که خدا فقط شاهده اون لحظه حال من و بابایی وبقیه چطور بود من فقط تونستم همون لحظه غذاهای رو دستت بکشم و تمیز کنم دیگه افتادم و هیچی نفهمیدم ودیگه بابا داوود و خالها هرچی به ذهنشون میرسید برای بهبود دستت بکار بردن قربون درد و گریهات بشم تا به اون روز نزاشتم خاری به پات بشینه نزاشتم اشکی از درد از چشمهای قشنگت سرازیر بشه اما نمیدونم چرا و چطور یه لحظه این اتفاق افتاد اما شکررررخدا زیاد آسیب ندید و سریع رو به بهبود هست خانم دکتر هم دست شمارو دید و گفت جای نگرانی نیست و سریع جای لکش میره ،آهان چکاپ کلی و آزمایشهات و قد و وزنت رو هم دید و شکرخدا از همه چیز رضایت کامل داشت و گفت دندون دخملم هم داره از 8تا میشه 9تا هورااا
چندتا عکس از عروسک بیست ماهه من
بوسه مادرانه ام نثار تو دختر زیبارویم که نه تکرار میشوی و نه تکراری...