دایانادایانا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

پرنسس دایانا دختر زیباروی ما

👸🎊وبلاگ پرنسس دلینا آرام دل ما👈🎊👸پایین صفحه پیوندها👇👇

انتخاب اسم

سلام دختر قشنگم نفسم تاج سرم مي خوام اسم زيبايي كه واست انتخاب كرديم رو بگم... بلههه ماماني اسم شما شد   دايانا   فدات بشم عاشششق اين اسم و معنيشم و بيشتر اينكه برحسب اسم و فاميل بابايي مهربونه واسه همين از همون اول به بابايي گفتم اگه دخمل دار شدم اسمش رو دايانا انتخاب كردم بابايي هم كليييي استقبال كرد و وقتي سنو گفت شما يه دخمل نازيي سريع اسم شمارو به همه اعلام كرديم وهمه هم به انتخاب ما آفرين گفتن   معني اسم دايانا دايانا ريشه فارسي به معني زیبارو و گرانمایه مانند زر سرخ ، همچنین نام دیگر آناهیتا الهه آب زيباروي مامان اميدوارم از انتخاب ما راضي باشي و وقتي بزرگ شدي عاشق اسمت بشي ...
12 فروردين 1392

دختر طلاااااااا

الهيييييي من قربونت بشم عزيييزم نفسم عمرم امروز فهميدم شما دختر طلايه ما هستي يا همون كه بابايي همیشه ميگفت گلابتون گيس طلايي امروز ساعت 4 بعدظهر با بابايي رفتيم سنوگرافي تا دوباره فندقمون رو ببنيم دكتر يكي يكي اعضاي بدنت رو بما نشون داد يه سر گرد كوچولو با شكمه تپلي يه دست گلم زير پاش بود يكي ديگه هم مشت كرده بود گفتم آقاي دكتر ني نيم حالش خوبه گفت بلههه يه دختر تپل و سالم ،چه لحظه زیبایی چه خبر خوشی واسه من و بابایی،عجب عیدی قشنگی خدا مارو لایقش دونست. بابایی کلییییی از برنامه هایی که واسه آیندت داره گفت و بعدم با یه سوپرایز قشنگ منو شمارو غافل گیر کرد مارو برد و یه دستبند خوشگل واسه مامان و یه دستبند خییییییلی خوشگل هم واسه دختر طلاااااا...
10 فروردين 1392

عيدت مبارك نفسم

عيدت مبارك نفس ماما و بابا اين اولين عيد 3نفره ماست خيلي خوشحاليم سال كه تحويل شد كلي بابايي من و تورو بوسيد و ازمون عكس گرفت وبهمون هديه داد عاششششقتم بابايي مهربونم ديشب تا 5صبح گرفتار سفره عيد انداختن بودم ببخشيد ماماني اگه يه ذره بهت فشار آوردم ولي بگمونم تو نفسم هم خوشحال بودي چون همينطور مشغول چرخيدن بودي فدايه تكون خوردنهات بشم كه ديگه كاملا واضح شده عاشق لحظه اي هستم كه تكون مي خوري بابايي كليييي واست غش و ضعف ميره اینم سفره هفت سین   ...
1 فروردين 1392

اولين تكونهاي نفسسسم

عزيييييييز مامان امروز اولين تكونهات رو احساس كردم اواسط هفته 18 هستم چقدر شيرين بود از هيجان مي خواستم پرواز كنم مثل حباب بود نمي دونم يه حس عجيب و فراموش نشدني ماماني اين روزها حسابي درگير خونه تكوني و خريد وسائل سفره هفت سين هستم فدات بشم گلم كه اينقدر با ماماني همكاري ميكني و دوران بارداري مامان رو هر روز شيرينتر مي كني   ...
22 اسفند 1391

آزمایش و سنوگرافی سلامت فندقم

کوچولویه دوست داشتنیه ما قربونت بشم چند روز پیش چندتا آزمایش با سنوگرافی واسه سلامتی فندقم انجام دادم همش نگرانه این هستم که مامان خوبی بودم از فندقم خوب مراقبت می کنم، ساعت ١٢ظهر بود که با بابایی مهربون رفتیم سنو باز مثل اونبار استرس داشتم گوشم فقط یه چیز میخواست بشنوه اونم اینکه آقایه دکتر بگه نی نی سالمه چشم از لب دکتر برنمی داشتم دکتر سکوت کرده بود و دنبال جنین می گشت و این سکوت من رو به وحشت انداخته بود رنگم پریده بود بابایی بهم گفت حالت خوبه دکتر سریع برگشت گفت چرا ترسیدی گفتم آقا دکتر چرا ساکتید بچم سالمه گفت خانننننم جنین کوچولو هست بزارید پیداش کنم بلههههه اینم یه بچه سالم و پاهای قشنگت رو نش...
7 اسفند 1391

ویار مامانی

سلام فندق مامان دو ماه گذشت با تمام سختیهای ویاری که داشتم  این مدت تمام خونه مامان مینا بودم ببخشید نتونستم به وبلاگت سر بزنم اما خاطرات شیرین هر روز با تو نفس کشیدنم رو تویه دفتر خاطراتت نوشتم، الهی قربونه قشنگترین فندقم بشم امروز بعد از مدتها اومدم خونه یه ذره تمیز کنم خداراشکر تهوع مامان داره کمتر میشه شکمم داره یه ذره بزرگ میشه اما هنوز تکون خوردنهاتو حس نکردم امیدوارم اون تو راحت باشی بیصبرانه منتظره دیدنت هستم نفسسسس ...
6 اسفند 1391

تپيدن قلب

امروز پرشورترين و اضطراب انگيزترين روز زندگي ما بود از وقتي آزمايش خون مثبت شده فقط منتظر تپيدن قلب نفس زندگيم هستم ساعت 11ظهر بود كه با بابايي رفتيم سنوگرافي همين كه آقاي دكتر دستگاه رو روي شكم ماماني گذاشت به بابا داوود گفت بيا اينم يه كوچولو سالم و سرحال بعد صداي قلبت رو واسمون گذاشت چقدر لحظه شيريني بود واسه من و بابايي، الهههي قربون قلب كوچيكت بشم كه مثل ساعت تيك تاك مي كرد هستي مامان عشقم امروز ديگه با تمام وجود عشق مادر شدن رو احساس كردم.يه موجود 8هفته توي وجود ماماني داره زندگي ميكنه خدايا چه لذتي داره مامان شدن ازت ممنونم خدايه مهربونم.   اینم عکس ٨هفتگی فندق مامان و بابا ...
19 دی 1391

زیباترین هدیه

مدتی هست که یه احساس هایی تو وجودم حس می کردم یه احساس باور نکردنی یه احساس که یهویی اتفاق افتاد و همین شد زیباترین اتفاق زندگی عاشقانه ما، چند روز پیش تصمیم گرفتم برم آزمایش خون اما بعد از اینکه جواب آزمایش گرفتم دیدم منفی هست و من باردار نیستم هرچند این احساس مادر شدن یهویی خدا تو دلم گذاشته بود ولی ته دلم انگار منتظر مثبت شدن جواب آزمایش بودم، بابایی هم همینطور می گفت به احساست شک نکن تا اینکه مدتی گذشت و امروز به اصرار مامان جون مینا رفتم آزمایش خون و ساعت ٨شب بود که با عزییییزترین و مهربوووونترین بابایه دنیا واسه جوابش رفتیم بلههههههههه مثبت  خدا من و بابایی رو سوپرایز کرد و زیباترین هدیه رو تو دل من گذاشت. منم سریع پریدم بیرونو به مام...
21 آذر 1391

اولین مطلب برای نفسم

سلام فندق مامان میوه دل مامانی امروز برای من و بابایی یه روز فراموش نشدنی هست اینقدر ذوق زده هستم که تصمیم گرفتم یه وبلاگ درست کنم تا خاطرات لحظه لحظه با هم بودنمونو توش ثبت کنم. البته مامانی یه دفتر خاطرات هم گرفتم که اون یه راز شیرین میشه بین من و تو،اونجا همه خاطراتو با جزییات کامله هر ساعت و هر ثانیه از وجود قشنگت توی زندگیمون برات می نویسم تا هروقت بزرگ شدی بدونی چقدر از بودنت خوشحالیم و امروز با تمام وجودم احساس میکنم کنار عشق زندگیم خوشبخترین زن دنیا هستم و با اومدن تو عزیزترینم توی دلم این خوشبختی صدچندان شد و این رو فقط مدیون لطف و نظر خدای مهربونم هستم پس با نام خدا برات می نویسم... دفتر خاطرات فندق جان ...
21 آذر 1391