پرنسس دایانا و آماده شدن برای رفتن مهد 😍
نفس نفسها شیرین دخملها عروسک مامانی نوآموز خودم اول شهریور رفتم دخمل طلا خودم رو پیش دبستانی ثبت نام کردم البته نوباوه مربوط به جیگر بچهای 4ساله 👭من و دایانا جونی به اتفاق هم رفتیم تا دختری اول با محیط اونجا آشنا بشه و من هم با خانم محترم مدیر صحبت کنم.وای وای که تا پای دخملی رسید به اونجا مامان رو شوک زده کردی چنان شوق و ذوقی برای موندن از خودت نشون دادی که به سختی و وعده رفتن به خونه ماما مینا حاضر به برگشتن شدیامیدوارم این شوق دائمی باشه جیگر قشنگمممم
بعد باهم رفتیم فرم لباس مهد که باید تهیه میکردیم اندازه بزنی وای که یعنی دخملی من اینقدر بزرگ و خانووم شده وقتی دختر نازم واسه اولین بار لباس فرم تنش کردن از شوق اشک تو چشمام حلقه زد واقعا لحظه شیرینی هست فردا اون روز هم من و بابایی و دایانا خانم هرسه رفتیم وسایل که بهمون لیست داده شده بود تهیه کنیم و هر وسیله با انتخاب و سلیقه دایانا جوونیم خریده میشد من و بابا داوودی با هر خرید دفتر و مداد و... خنده به لبمون میومد آخه انگار دیروز بود هر دو باهم مشغول سیسمونی خریدن بودیم چه زود 4سال گذشت عشقممممم خدایا بابت این خوشبختی بهترین همراه هرروز زندگیم و دوتا میوه های شیرین دلم شکر🙏
وسایل مهد نوآموز بعبارتی قلب مامانی😍❤
الهی من فدای دوتامیوه های دلم بشم عشق ونفسم